قوله تعالى: ما کان الله لیذر الْموْمنین... الآیة سبب نزول این آیت بر قول سدى آنست که: رسول خدا (ص) گفته بود: «عرضت على امتى فى صورها فى الطین کما عرضت على آدم (ع)، و اعلمت من یومن بى و من یکفر الحدیث بطوله...


گفت: امت مرا بر من عرض دادند در صورتهاى خویش، اندر میان گل، هم چنان که بر آدم (ع) عرضه کردند. و مرا خبر دادند ازیشان که ایمان آرند و بمن بگروند، و ایشان که ایمان نیارند و کافر شوند. این خبر بمنافقان رسید ایشان باستهزا گفتند: محمد (ص) میگوید که: من میدانم که مومن که خواهد بود و کافر که خواهد بود، تا بقیامت، چونست که از عدم خبر میدهد؟ و ازیشان که هنوز در آفرینش نیامدند، و خود را نمى‏شناسند که با وى میرویم و مى‏نشینیم؟ برسول خدا رسید که منافقان چنین گفتند، برخاست و به منبر برآمد و خداى را عز و جل ستایش و ثنا کرد، آن گه گفت: «ما بال اقوام جهلونى و طعنوا فى علمى، لا تسألونى عن شى‏ء فیما بینکم و بین الساعة الا انبأتکم به. فقام عبد الله بن حذافة السهمى، فقال: یا رسول الله! من ابى! قال: حذافة. فقام عمر بن الخطاب و قال: یا رسول الله! رضینا بالله ربا، و بالاسلام دینا، و بک نبیا، و بالقرآن اماما، فاعف، عفا الله عنک. فقال النبى: فهل أنتم منتهون؟ فهل انتم منتهون؟ ثم نزل عن المنبر، فأنزل الله: ما کان الله لیذر الْموْمنین على‏ ما أنْتمْ علیْه.. الآیة.


اهل معانى گفتند: این خطاب با مومنانست، یعنى: ما کان الله لیذرکم‏ یا معشر المومنین، على ما أنتم علیه من التباس المنافق بالمومن، و المومن بالمنافق، حتى یمیز المنافق من المومن. میگوید: خدا بر آن نیست که شما که مومنان‏اید آمیخته با منافقان بهم فرو گذارد، تمییز ناکرده یعنى بران است که تمییز کند، و منافق از مومن جدا کند، و این تمییز آنست که تکلیف جهاد کند، و بنصرت و تقویت دین اسلام فرماید، تا هر چه منافق بود فاپس نشنید از رسول خدا (ص)، و جهاد نکند.


و هر چه مومن بود با رسول خدا (ص) برخیزد و با اعداء دین بکوشد. رب العالمین این بگفت و بجاى آورد روز احد، که منافقان نفاق خویش اظهار کردند آن روز، و از جهاد تخلف نمودند. ابن کیسان گفت: معنى آیت آنست که خدا بر آن نیست که شما را باقرار مجرد فروگذارد، و فرائض و واجبات دین بر شما ننهاده، و بجهاد و قتال نفرموده یعنى جهاد فرماید و فرائض طاعات بر شما نهد تا پیدا گردد که پاینده بر ایمان و برقرار کیست؟ و باز پس نشنیده از ایمان کیست؟ ضحاک گفت: این خطاب با منافقان و مشرکانست، میگوید: خدا بر آن نیست که مومنان فرزندان شما در اصلاب مردان و ارحام زنان شما آمیخته فروگذارد، بلکه جدایى افکند میان شما و میان مومنان که در اصلاب و ارحام زنان شمااند.


حتى یمیز الْخبیث قراءت حمزه، و على، و یعقوب بتشدید است و بضم یا، و باقى بتخفیف و نصب یا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسان است. یقال مزت الشى‏ء امیزه میزا، و میزته تمییزا. گفته‏اند که: «خبیث» اینجا گناه است و «طیب» مومن، یعنى که رب العالمین از مومن گناه فرو نهد، بمحنتها و مصیبتها و بلیتها که در دنیا بوى رساند. ازینجا مصطفى (ص) گفت: «ما یصیب المومن و صب، و لا نصب، و لا سقم، و لا اذى، و لا حزن، حتى الهم یهمه، الا کفر الله به خطایاه».


اما وجوه «طیب» در قرآن چهار است: یکى بمعنى مومن، چنان که درین آیت و در سورة الانفال:لیمیز الله الْخبیث من الطیب. دیگر بمعنى «حلال» چنان که در سورة النساء گفت: و لا تتبدلوا الْخبیث بالطیب یعنى الحرام بالحلال. و در سورة المائدة گفت: لا یسْتوی الْخبیث و الطیب. جاى دیگر گفت: فانْکحوا ما طاب لکمْ یعنى ما حل لکم من النساء. سدیگر وجه بمعنى «حسن» است، چنان که در سورة الملائکة گفت: إلیْه یصْعد الْکلم الطیب اى الکلام الحسن، و هى شهادة ان لا اله الا الله.


و الْعمل الصالح یرْفعه یعنى و به یقبل العمل الصالح. همانست که در سورة ابراهیم گفت: أ لمْ تر کیْف ضرب الله مثلا کلمة طیبة... اى کلمة حسنة، و هى شهادة أن لا اله الا الله. وجه چهارم بمعنى «طاهر» است چنان که گفت عز و علا: فتیمموا صعیدا طیبا اى طاهرا.


و ما کان الله لیطْلعکمْ على الْغیْب این رد است بر امامیان که امام را دعوى علم غیب میکنند. رب العالمین نفى کرد علم غیب از خلق خویش على العموم، بى استثناء، مگر پیغامبرى را که بوحى پاک وى را علم غیب دهد. پس هر که نه پیغامبر و صاحب وحى بود وى را علم غیب نبود، و اگر چه امام بود. همانست که رب العالمین گفت: عالم الْغیْب فلا یظْهر على‏ غیْبه أحدا إلا من ارْتضى‏ منْ رسول و و ما کان الله لیطْلعکمْ على الْغیْب میگوید: خدا بر آن نیست که شما را دیدار دهد تا فرا علم و حکم پوشیده وى ببینید، یعنى که شما مومن و منافق از هم باز نشناسید پیش از آنکه ما تمییز کنیم، و پوشیده بیرون آریم.


و لکن الله یجتبى من رسوله من یشاء اى و لکن الله یختار لمعرفة ذلک من یشاء من الرسل. و کان محمد (ص) ممن اصطفاه الله لهذا العلم.


فآمنوا بالله و رسوله و ان تومنوا و تتقوا فلکم اجر عظیم تا اینجا همه در غزاء احد است. پس ازین، چهار آیت عارض است در شان جهودان و پس از آن‏ چهار آیت، دو آیت دیگر: کل نفْس... و لتبْلون... هم در غزاء احد است و تمامى آن قصه، چنان که شرح آن کرده آید ان شاء الله.


قوله: و لا یحْسبن الذین یبْخلون... ابن عباس گفت: این آیت در شأن احبار جهودان آمد، که صفت و نعت نبوت مصطفى (ص) را بپوشیدند. و معنى «بخل» اینجا کتمان علم است که الله ایشان را داده بود و ایشان بپوشیدند و بگردانیدند.


و نظیر این آنست که در سورة النساء گفت: الذین یبْخلون و یأْمرون الناس بالْبخْل و یکْتمون ما آتاهم الله منْ فضْله. و برین قول معنى «سیطوقون» آنست که: یحملون ائمه و وزره، کقوله یحْملون أوْزارهمْ على‏ ظهورهمْ.


و بیشترین مفسران گویند که: این آیت در شأن ایشان آمد که زکاة از مال بیرون نکنند. و فضل اینجا نصاب زکاة است از ضروب اموال. و بخل باز گرفتن زکاة.


«و لا تحسبن» بتا قراءت حمزه است، یعنى: و لا تحسبن یا محمد! بخل الذین یبخلون هو خیر لهم. و باقى بیا خوانند، یعنى: و لا یحسبن الباخلون بما آتاهم الله، البخل خیر لهم، بل هو شر لهم، لأنهم یستحقون بذلک العذاب.


سیطوقون ما بخلوا به یوْم الْقیامة فرداى قیامت رب العالمین آن مال که از آن زکاة بیرون نکنند مارى گرداند در گردن صاحب مال آویخته، و از فرق سر او تا بقدم مى‏گزاید، و مى‏رنجاند، و با وى میگوید: من آن مال توام، من آن کنز توام باین صفت وى را مى‏برند تا بدوزخ.


روى ابو هریرة قال قال رسول الله (ص): ما من رجل یکون له مال، فیمنعه من حقه، و یضعه فى غیر حقه، الا مثل یوم القیامة شجاعا اقرع منتن الریح، لا یمر بأحد الا استعاذ منه. فیجى‏ء حتى یدنو من صاحبه فاذا رآه استعاذ منه. فیقول: ما تستعیذ منى! و أنا مالک الذى کنت تدخرنى فى الدنیا. فیطوقه فى عنقه، فلا یزال فى عنقه حتى یدخل معه جهنم. قال: و تصدیق ذلک فى کتاب الله عز و جل: سیطوقون ما بخلوا به یوْم الْقیامة.


ابراهیم نخعى گفت: «سیطوقون» معنى آنست که: روز قیامت طوق آتشین در گردن آن کس کنند که زکاة ندهد، تا هم چنان که طوق از گردن خالى نبود آتش از وى خالى نبود. مصطفى (ص) گفت: «مانع الزکاة فى النار»و قال: «لا تخالط الصدقة مالا الا اهلکته»،و قال: «ما حبس قوم الزکاة الا حبس عنهم القطر»، وقال «لا یقبل الله الایمان و لا الصلاة الا بالزکاة».


و لله میراث السماوات و الْأرْض همانست که جاى دیگر گفت: إنا نحْن نرث الْأرْض و منْ علیْها یعنى یفنى اهلها، و تبقى الأموال و الأملاک، و لا مالک الا الله عز و جل.


و الله بما تعْملون خبیر مکى و بصرى بیا خوانند. خطاب با ایشان که سیطوقون صفت ایشانست. و باقى بتا مخاطبه خوانند، حملا على قوله و إنْ توْمنوا و تتقوا....


قوله تعالى: لقدْ سمع الله قوْل الذین قالوا إن الله فقیر و نحْن أغْنیاء...


این جهودان‏اند که چون الله تعالى سخن از قرض گفت در قرآن، و ذلک فى قوله: منْ ذا الذی یقْرض الله قرْضا حسنا ایشان گفتند: پس درویش است و ما بى‏نیازانیم! رب العالمین بر سبیل تهدد بگفت: سنکْتب ما قالوا آرى بر ایشان نویسیم آنچه گفتند. یعنى حفظه را فرمائیم تا بنویسند، آن گه ایشان را بآن عقوبت کنیم.


و قتْلهم الْأنْبیاء بغیْر حق اینجا مضمر است که: و علم و رأى قتل الأنبیاء بغیر حق. یعنى: قول ایشان را شنید و کشتن انبیاء را بدید و بدانست.


و نقول ذوقوا عذاب الْحریق یعنى خزنة جهنم فردا با ایشان گویند: ذوقوا عذاب الْحریق این کلمه با کسى گویند که وى را از عفو نومید کنند، گویند: ذق ما أنت فیه اى لست بمتخلص عنه.


قراءت حمزه «سیکتب» بیاء مضمومه است، «و قتلهم» بضم لام. و «یقول ذوقوا» بیا.


ذلک اى ذلک العذاب بما قدمتْ أیْدیکمْ من الکفر و التکذیب فى دار الدنیا. و أن الله اى: و بان الله لیْس بظلام للْعبید فیعاقبهم من غیر جرم.


آن گه حال ایشان را شرح افزود، گفت: الذین قالوا إن الله عهد إلیْنا یعنى: و سمع الله قول الذین قالوا، و هم الیهود: کعب بن اشرف، مالک بن الضیف و اصحابهما.


گفتند: اى محمد! تو مى‏گویى که پیغامبرم، و الله ما را فرموده در کتاب خویش تورات که: هیچ پیغامبر را تصدیق نکنیم بآنچه گوید، تا نخست قربانى بیارد که آتش آن را بخورد.


اگر بیارى قربانى که آتش آن را بخورد، ناچار ترا تصدیق کنیم. مفسران گفتند که: این عهد با بنى اسرائیل در تورات رفت. اما جهودان تمام بنگفتند. و تمامى آنست که: حتى یأتیکم المسیح و محمد. فاذا اتیاکم فآمنوا بهما فانهما یأتیان بغیر قربان.


و شرح این آنست که: بنى اسرائیل را قربان و مال غنیمت حلال نبودى قربان و مال غنیمت بنهادندى، و نشان قبولش آن بودى که آتشى سپید بى‏دود از آسمان بیامدى. آن را برخوانى و آوازى سخت بودى، در آن افتادى تا بسوختى. و اگر آن قربانى مقبول نبودى، آتش نیامدى و آن بر حال خویش بماندى. و گفته‏اند که: علامت نبوت و بعثت پیغامبران در آن زمان آن بود که پیغامبر گوشت قربانى بر دست نهادى، آتش از آسمان بیامدى و آن گوشت را بر دست وى بسوختى و دستش نسوختى. و این آتش آمدن و قربان خوردن تا بروزگار عیسى (ع) بود. رب العالمین بنى اسرائیل را فرمود که: عیسى (ع) و محمد (ص) را که فرستیم، بى‏قربان فرستیم، بایشان ایمان آرید و بگروید. پس جهودان دروغ زن گشتند بآنچه گفتند: إن الله عهد إلیْنا ألا نوْمن لرسول حتى یأْتینا بقرْبان تأْکله النار. آن گه اقامت حجت را بر ایشان گفت: قلْ یا محمد قد جاءکم رسل من قبلى بالبینات و بالذى قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین؟ پیش از من رسولان بشما آمدند با حجتها و معجزتهاى روشن، و باین قربان که شما گفتید، پس چرا کشتید ایشان را اگر راست گوئید؟ و مراد باین خطاب، اسلاف ایشان‏اند، که ایشان بودند که پیغامبران را کشتند، چون زکریا (ع) و یحیى (ع) و غیرهما. اما جهودان که بظاهر این خطاب با ایشان است، بفعل اسلاف خویش مى‏رضا دادند، و آن قتل کردن ایشان مى‏پسندیدند. و آن کس که ببدى رضا داد، همچون آن کس است که بدى کرد. ازین جهت اضافت قتل با ایشان کرد.


آن گه تسلیت مصطفى (ص) را و آرام دل وى را گفت: فإنْ کذبوک فقدْ کذب رسل منْ قبْلک. یا محمد! اگر ترا دروغ زن گرفتند. دل تنگ مکن! که پیش تو بسا پیغامبران را دروغ‏زن گرفتند. جاى دیگر گفت: و لقدْ کذبتْ رسل منْ قبْلک فصبروا على‏ ما کذبوا و أوذوا حتى أتاهمْ نصْرنا. یعنى: چنان که ایشان صبر کردند، تو نیز صبر کن، تا نصرت ما در رسد.


جاو بالْبینات و الزبر اى: الکتب المزبورة، و هى المکتوبة، یقال زبور و زبر کرسول و رسل، بقراءت شامى. و در مصاحف شامیان «با» در افزودند. و بالزبر معنى همانست، اما تأکید در سخن افزود.


و الْکتاب الْمنیر اى الهادى الى الحق.